اینستاگرامم را پاک کردم. اضطراب چسبیده بود بیخ گلویم، ترکیب شده بود با نگرانی این هفتههای آخر، با نگرانی مامان و بابا. نه توانش را داشتم خبرها را دنبال نکنم نه میتوانستم آن ترس فلج کننده را تحمل کنم. خواب شبم بهم ریخته، تنفسم هم. حالا سنگین و کرخت و پر از دردهای استخوانی و عضلانیم. به تراپیست دسترسی ندارم، اینترنت را قطع کردهاند. چقدر همه چیز مضحک و غمانگیز است. ترانههای کوچک مربوطی بودیم که تکه تکه پرتمان کردند به هزار گوشهی جهان و در حنجره شکستیم. منبع
درباره این سایت